هم شکل. همانند: بچگانمان همه مانندۀ شمس و قمرند زآنکه هم سیرت و هم صورت هر دو پدرند. منوچهری. همواره سیه سرش ببرّند ازیراک هم صورت مار است و ببرّند سر مار. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 160). هم صورت من نیند و این به چون نیستم از صف چو ایشان. خاقانی
هم شکل. همانند: بچگانْمان همه مانندۀ شمس و قمرند زآنکه هم سیرت و هم صورت هر دو پدرند. منوچهری. همواره سیه سَرْش ببرّند ازیراک هم صورت مار است و ببرّند سر مار. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 160). هم صورت من نیند و این به چون نیستم از صف چو ایشان. خاقانی
دسته جمعی. همه با هم. (یادداشت مؤلف). متفق. متحد: برآرید لشکر، همه همگروه سراپرده و خیمه بر سوی کوه. فردوسی. سواران ایران همه همگروه رده برکشیدند در پیش کوه. فردوسی. نخستین به انبوه زخمی چو کوه بباید زدن سربه سر همگروه. فردوسی. بگیرید ره بر بهو همگروه مدارید از آن تخت و پیلان شکوه. اسدی. به نظاره گردش سپه همگروه وی آوا درافکنده زآنسان به کوه. اسدی. سپهدار فرمود تا همگروه فکندند آن میل و کندند کوه. اسدی. پس آنگه سپه راند بالای کوه تنی چند با او شده همگروه. نظامی. بفرمود شه تا گذرگاه کوه ببندند خزرانیان همگروه. نظامی. دگر ره ندید آن سخن را شکوه به انکار خود دیدشان همگروه. نظامی
دسته جمعی. همه با هم. (یادداشت مؤلف). متفق. متحد: برآرید لشکر، همه همگروه سراپرده و خیمه بر سوی کوه. فردوسی. سواران ایران همه همگروه رده برکشیدند در پیش کوه. فردوسی. نخستین به انبوه زخمی چو کوه بباید زدن سربه سر همگروه. فردوسی. بگیرید ره بر بهو همگروه مدارید از آن تخت و پیلان شکوه. اسدی. به نظاره گردش سپه همگروه وی آوا درافکنده زآنسان به کوه. اسدی. سپهدار فرمود تا همگروه فکندند آن میل و کندند کوه. اسدی. پس آنگه سپه راند بالای کوه تنی چند با او شده همگروه. نظامی. بفرمود شه تا گذرگاه کوه ببندند خزرانیان همگروه. نظامی. دگر ره ندید آن سخن را شکوه به انکار خود دیدشان همگروه. نظامی
هم جنس و همسایه. (برهان) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن. فردوسی. گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر. ناصرخسرو. مگر نه مقرند دیوانت یکسر که تو خر نه همگوشۀ بومعینی. ناصرخسرو. جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟ انوری
هم جنس و همسایه. (برهان) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن. فردوسی. گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر. ناصرخسرو. مگر نه مقرند دیوانْت یکسر که تو خر نه همگوشۀ بومعینی. ناصرخسرو. جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟ انوری
هم نژاد. هم نسب. (یادداشت مؤلف) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است. اسدی. گرطاعتش دارد دهد بی شک بسی زین بهترش چون داد ملک خود به تو گر نیستی هم گوهرش ؟ ناصرخسرو. مگر آتش و شیر هم گوهرند که از دام و دد هرچه باشد خورند؟ نظامی
هم نژاد. هم نسب. (یادداشت مؤلف) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است. اسدی. گرطاعتش دارد دهد بی شک بسی زین بهترش چون داد ملک خود به تو گر نیستی هم گوهرش ؟ ناصرخسرو. مگر آتش و شیر هم گوهرند که از دام و دد هرچه باشد خورند؟ نظامی
آن که با دیگری در یک حجره زندگی کند. همنشین. دوست: مغی را که با من سر و کار بود نکوروی و هم حجره و یار بود. سعدی. ، در تداول دو کس را گویند که در بازار به یک دکان نشینند و کسب کنند یا دو طالب که در مدرسه دینی در یک حجره منزل گیرند
آن که با دیگری در یک حجره زندگی کند. همنشین. دوست: مغی را که با من سر و کار بود نکوروی و هم حجره و یار بود. سعدی. ، در تداول دو کس را گویند که در بازار به یک دکان نشینند و کسب کنند یا دو طالب که در مدرسه دینی در یک حجره منزل گیرند
چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش. (برهان). آورد به معنی جنگ است: هم آورد را دید گردآفرید که بر سان آتش همی بردمید. فردوسی. چه سازیم و درمان این درد چیست به ایران هم آورد این مرد کیست ؟ فردوسی. نشست از بر پشت پیل سپید هم آوردش از بخت شد ناامید. فردوسی. کس این پهلوان را هم آورد نیست همه لشکر او را یکی مرد نیست. اسدی. هم آورد او گر بود زنده پیل کم از قطره باشد بر رود نیل. نظامی. - هم آوردجوی، آنکه حریف و هم جنگ خواهد: به میدان ز خون چون درآورد جوی میان دو صف شد هم آوردجوی. اسدی
چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش. (برهان). آورد به معنی جنگ است: هم آورد را دید گردآفرید که بر سان آتش همی بردمید. فردوسی. چه سازیم و درمان این درد چیست به ایران هم آورد این مرد کیست ؟ فردوسی. نشست از بر پشت پیل سپید هم آوردش از بخت شد ناامید. فردوسی. کس این پهلوان را هم آورد نیست همه لشکر او را یکی مرد نیست. اسدی. هم آورد او گر بود زنده پیل کم از قطره باشد برِ رود نیل. نظامی. - هم آوردجوی، آنکه حریف و هم جنگ خواهد: به میدان ز خون چون درآورد جوی میان دو صف شد هم آوردجوی. اسدی